ارزش قياس ( 3 )
در درس پيش ايرادهايی كه بر مفيد بودن منطق ارسطويی گرفتهاند ذكر
كرديم . اكنون ايرادهايی كه بر درستی آن گرفته و آن را پوچ و باطل و غلط
دانستهاند به ترتيب ذكر میكنيم . البته يادآوری میكنيم كه در اينجا هر
چند لازم میدانيم اكثريت قريب به اتفاق آن ايرادها را برای روشن شدن ذهن
دانشجويان عزيز كه از هم اكنون بدانند چه حملاتی به منطق ارسطويی شده است
ذكر نماييم ، اما در اينجا فقط به پاسخ بعضی از آنها مبادرت میكنيم ،
زيرا پاسخ بعضی ديگر نيازمند به دانستن فلسفه است ، ناچار در فلسفه بايد
به سراغ آنها برويم .
1 - ارزش منطق بسته به ارزش قياس است ، زيرا ( منطق ) قواعد درست
قياس كردن را بيان میكند . عمده قياسات ، قياس اقترانی است ، و در
قياسات اقترانی كه به چهار شكل صورت میگيرد ، عمده ، شكل اول است زيرا
سه شكل ديگر متكی به اين شكل میباشند . شكل اول كه پايه اولی و ركن ركين
منطق است ، دور است و باطل . پس علم منطق از اساس باطل است .
بيان مطلب اين است : هنگامی كه در شكل اول مثلا میگوييم :
هر انسان حيوان است ( صغرا ) .
هر حيوان جسم است ( كبرا ) .
پس انسان جسم است ( نتيجه ) .
قضيه " هر انسان جسم است " به حكم اين كه مولود و نتيجه دو قضيه
ديگر است ، زمانی معلوم ما خواهد شد كه قبلا به هر دو مقدمه ، از آن جمله
كبرا ، علم پيدا كرده باشيم . به عبارت ديگر : علم به نتيجه موقوف است
بر علم به كبرا . از طرف ديگر ، قضيه كبرا به حكم اين كه يك قضيه كليه
است ، آنگاه معلوم ما خواهد شد كه قبلا هر يك از جزئيات آن معلوم شده
باشد . پس قضيه " هر حيوان جسم است " آنگاه برای ما معلوم و محقق
خواهد شد كه قبلا انواع حيوانات و از آن جمله انسان را شناخته و علم پيدا
كرده باشيم كه جسم است . پس علم به كبرا ( هر حيوان جسم است ) موقوف
است بر علم به نتيجه .
پس علم به نتيجه موقوف است بر علم به كبرا و علم به كبرا موقوف
است بر علم به نتيجه ، و اين خو دور صريح است . اين ايراد همان است كه
بنا به نقل " نامه دانشوران " ابوسعيد ابوالخير بر ابوعلی سينا هنگام
ملاقاتشان در نيشابور ايراد كرد و بوعلی بدان پاسخ گفت . نظر به اين كه
پاسخ بوعلی مختصر و خلاصه است و ممكن است برای افرادی مفهوم نباشد ما با
توضيح بيشتری و با اضافاتی پاسخ میدهيم سپس عين پاسخ بوعلی را ذكر
میكنيم . پاسخ ما اين است :
اولا خود اين استدلال ، قياس است به شكل اول . زيرا خلاصهاش اين است :
شكل اول دور است .
و دور باطل است .
پس شكل اول باطل است .
از طرف ديگر چون شكل اول باطل است ، به حكم يك قياس كه هر مبتنی بر
باطلی باطل است ، همه اشكال قياسی ديگر هم كه مبتنی بر شكل اول است
باطل است .
چنان كه میبينيم استدلال ابو سعيد بر بطلان شكل اول ، قياسی است از نوع
شكل اول .
اكنون میگوييم اگر شكل اول باطل باشد ، استدلال خود ابوسعيد هم كه به
شكل اول بر میگردد باطل است . ابوسعيد خواسته با شكل اول شكل اول را
باطل كند و اين خلف است .
" ثانيا " اين نظر كه علم به كبرای كلی موقوف است به علم به
جزئيات آن ، بايد شكافته شود . اگر منظور اين است كه علم به كبرا
موقوف است به علم تفصيلی به جزئيات آن ، يعنی بايد اول يك يك
جزئيات را استقراء كرد تا علم به يك كلی حاصل شود ، اصل نظر درست
نيست ، زيرا راه علم به يك كلی منحصر به استقراء جزئيات نيست . بعضی
كليات را ما ابتداء بدون سابقه تجربی و استقرائی علم داريم ، مثل علم به
اين كه دور محال است ، و بعضی كليات را از راه تجربه افراد معدودی از
جزئيات به دست میآوريم ، و هيچ ضرورتی ندارد كه ساير موارد را تجربه
كنيم ، مانند علم پزشك به خاصيت دوا و جريان حال بيمار . وقتی
يك كلی از راه تجربه چند مورد معدود به دست آمد با يك قياس به ساير
موارد تعميم داده میشود .
اما اگر منظور اين است كه علم به كبرا علم اجمالی به همه جزئيات و از
آن جمله نتيجه است ، و به اصطلاح علم به نتيجه در علم به كبرا منطوی است
، مطلب درستی است ولی آنچه در نتيجه مطلوب است و قياس به خاطر آن
تشكيل میشود علم تفصيلی به نتيجه است نه علم بسيط اجمالی و انطواعی .
پس در واقع در هر قياسی علم تفصيلی به نتيجه موقوف است به علم اجمالی
و انطوائی به نتيجه در ضمن كبرا ، و اين مانعی ندارد و دور نيست زيرا دو
گونه علم است .
پاسخی كه بوعلی به ابوسعيد داد همين بود كه علم به نتيجه ، در نتيجه
تفصيلی است ، و علم به نتيجه در ضمن كبرا ، اجمالی و انطوائی است ، و
اينها دو گونه علماند .
2 - هر قياس يا تكرار معلوم است و يا مصادره به مطلوب ، زيرا آنگاه
كه قياس تشكيل داده میگوييم :
هر انسان حيوان است .
و هر حيوان جسم است .
پس هر انسان جسم است .
يا اين است كه در ضمن قضيه " هر حيوان جسم است " ( كبرا ) میدانيم
كه انسان نيز كه يكی از انواع حيوانات است جسم است ، يا نمیدانيم ؟
اگر میدانيم پس نتيجه قبلا در كبرا معلوم بود و بار ديگر تكرار شده است
، پس نتيجه تكرار همان چيزی است كه در كبرا معلوم است و چيز جديدی
نيست . و اگر مجهول
است پس ما خودش را كه هنوز مجهول است دليل بر خودش دانسته در ضمن
كبرا قرار دادهايم و اين مصادره به مطلوب است ، يعنی يك شیء مجهول
خودش دليل بر خودش واقع شده است .
اين ايراد از " استوارت ميل " فيلسوف معروف انگليسی است در قرن
هجدهم ميلادی میزيسته است ( 1 ) .
چنان كه میبينيم اين استدلال حاوی مطلب تازهای نيست ، با ايراد
ابوسعيد ابوالخير ريشه مشترك دارد ، و آن اين كه علم به كبرا آنگاه حاصل
است كه قبلا علم به نتيجه ( از راه استقراء ) حاصل شده باشد .
پاسخش همان است كه قبلا گفتيم . اين كه میگويد آيا نتيجه در ضمن كبرا
معلوم است يا مجهول ؟ پاسخش همان است كه بوعلی به ابوسعيد داد كه
نتيجه معلوم است اجمالا ، و مجهول است تفصيلا . لهذا نه تكرار معلوم لازم
میآيد و نه مصادره به مطلوب .
3 - منطق ارسطويی منطق قياسی است ، و اساس قياس بر اين است كه سير
فكری ذهن همواره " نزولی " و از بالا به پايين است ، يعنی انتقال ذهن
از كلی به جزئی است . در گذشته چنين تصور میشد كه ذهن ابتدا كليات را
درك میكند و به وسيله كليات به درك جزئيات نائل میشود . اما تحقيقات
اخير نشان داده كه كار ، كاملا بر عكس است . سير ذهن همواره صعودی و از
جزئی به كلی است . عليهذا روش قياسی از نظر مطالعات دقيق
پاورقی :
( 1 ) رجوع شود به " المنطق الصوری " علی سامی النشار صفحات 2221 و
" سير حكمت در اروپا " جلد سوم ، ضمن شرح حال و فلسفه استوارت ميل ،
و " منطق صوری " دكتر محمد خوانساری جلد دوم ، صفحه . 183
علم النفسی جديد روی ذهن و فعاليتهای ذهن ، محكوم و مطرود است . به
عبارت ديگر ، تفكر قياسی بیاساس است و يگانه راه تفكر ، استقراء است.
اين اشكال بيان عالمانه مطلبی است كه ضمن اشكالات گذشته گفته میشد .
پاسخش اين است كه محصور ساختن حركت ذهن به حركت صعودی به هيچ وجه
صحيح نيست . زيرا اولا چنان كه مكرر گفتهايم خود تجربه و نتيجه گيری علمی
از امور تجربی بهترين گواه است كه ذهن هم سير صعودی دارد هم سير نزولی .
زيرا ذهن از آزمايش در چندين مورد يك قاعده كلی استنباط میكند و به اين
وسيله سير صعودی میكند . سپس در ساير موارد همين قاعده كلی را به صورت
قياسی تعميم میدهد و سير نزولی و قياسی مینمايد .
به علاوه همه اصول قطعی ذهن انسان ، تجربی و حسی نيستند . حكم ذهن به
اينكه " دو باطل است " و يا " يك جسم در آن واحد در دو مكان مختلف
محال است وجود داشته باشد " و دهها امثال اينها كه حكم مورد نظر ،
امتناع يا ضرورت است ، به هيچ وجه نمیتواند حسی ، استقرائی يا تجربی
بوده باشد .
عجبا خود اين استدلال كه میگويد قياس ، انتقال از كلی به جزئی است و
انتقال از كلی به جزئی ، غلط و ناممكن است ( پس قياس غلط و ناممكن
است ) يك استدلال قياسی است و از نوع سير نزولی است . چگونه استدلال
كننده میخواهد با قياس كه علی الفرض در نظر او باطل است قياس را
ابطال كند ؟ اگر قياس باطل است اين قياس هم باطل است . پس دليلی بر
بطلان قياس
وجود ندارد .
4 - منطق ارسطويی چنين فرض كرده كه همواره رابطه دو چيز در يك قضيه
به صورت " اندراج " است . لهذا قياس را منحصر كرده بر استثنائی و
اقترانی ، و قياس اقترانی را منحصر كرده به چهار شكل معروف ، و حال
آنكه نوعی رابطه ديگری غير از رابطه اندراج وجود دارد و آن رابطه "
تساوی " يا " اكبريت " يا " اصغريت " است . كه در رياضيات به
كار برده میشود . مثل اين كه میگوييم :
زاويه الف مساوی است با زاويه ب .
و زاويه ب مساوی است با زاويهج .
پس زاويه الف مساوی است با زاويهج .
اين قياس با هيچيك از شكلهای چهارگانه منطق منطبق نيست ، زيرا " حد
وسط " تكرار نشده است .
در قضيه اول ، محمول عبارت است از مفهوم " مساوی " و در قضيه دوم ،
موضوع عبارت است از " زاويه " نه " مساوی " و در عين حال اين قياس
منتج است .
اين ايراد را منطقيون رياضی جديد مانند برتراند راسل و غيره ذكر
كردهاند .
پاسخ اين است كه منطقيين لااقل منطقيين اسلامی اين قياس را شناختهاند و
آنرا قياس مساوات نام نهادهاند . ولی آنها معتقدند كه قياس مساوات در
واقع چند قياس اقترانی است كه رابطهها همه " اندراجی " میشوند .
تفصيل مطلب را از كتب منطق مانند اشارات و غيره بايد جستجو كرد .
5 - اين منطق از نظر صورت نيز ناقص است ، زيرا ميان قضايای حمليه
واقعی ( و غير واقعی مثل ) " هر انسان دارای قلب است " كه در قوه اين
است كه گفته شود " اگر چيزی وجود يابد و انسان باشد ضرورتا بايد قلب
داشته باشد " فرق نگذاشته است و اين فرق نگذاشتن ، منشأ اشتباهات عظيم
در ماوراء الطبيعه شده است .
پاسخ اين است كه منطقيين اسلامی كاملا به اين نكته توجه داشتهاند و فرق
گذاشتهاند و با توجه به آن فرق ، شرائط قياس را ذكر كردهاند ، و اين
بحث چون دامنه دراز دارد ما در اينجا از ذكر آن خودداری میكنيم .
6 - منطق ارسطويی بر اساس مفاهيم و كليات ذهن نهاده شده است ، در
صورتی كه مفهوم كلی حقيقت ندارد . تمام تصورات ذهن جزئی است و كلی يك
لفظ خالی بيش نيست .
اين ايراد نيز از " استوارت ميل " است . اين نظريه به نام "
نوميناليسم " معروف است .
پاسخ اين نظريه در فلسفه به خوبی داده شده است .
7 - منطق ارسطويی بر اساس " هويت " است كه میپندارد همواره هر چيز
خودش است . از اين رو مفاهيم در اين منطق ، ثابت و جامد و بیحركتاند
. در صورتی كه اصل حاكم بر واقعيتها و مفاهيم ، حركت است كه عين
دگرگونی يعنی تبديل شدن شیء به غير خود است . لهذا اين منطق با واقعيت
تطبيق نمیكند .
يگانه منطق صحيح آن است كه مفاهيم را تحرك ببخشد و از اصل هويت دوری
جويد و آن منطق ديالكتيك است .
اين ايراد را پيروان منطق هگل خصوصا پيروان مكتب ماترياليسم ديالكتيك
ذكر كردهاند و ما در جلد اول و دوم اصول فلسفه در اين باره بحث كردهايم.
تحقيق در آن نيز از عهده اين درسها بيرون است .
8 - اين منطق بر اصل امتناع تناقض بنا شده است و حال آن كه اصل
تناقض مهمترين اصل حاكم بر واقعيت و ذهن است .
پاسخ اين ايراد نيز در جلد اول و دوم اصول فلسفه داده شده است . در
يكی از درسهای گذشته نيز درباره اصل امتناع تناقض بحث كرديم و در
كليات فلسفه نيز درباره آن گفتگو خواهيم كرد .
نظرات شما عزیزان: